روزی که نگاهمان در هم آمیخت و می خواستیم بگوییم که ........ !
اما سکوت کردم حس کردم از نگاهم رازم را خوانده باشی !
دوست ندارم بگویم که دوستت دارم دوست دارم درک کنی که دوستت دارم !
پیام من کلام تو و خداحافظ تو !
تو ای محبوب من !
بدان که سکوت من پر از راز نهفته بود !
در رویایم تو را از آن خود می دیدم ! روح پر از غم مرا تو زنده کردی ! احساس دوست داشتن را در من زنده کردی ! هرگز در ذهنم فکر چنین روزی را نداشتم ! احساس غم را همه جا همراه خود میکشیدم ! اما با آشنایی با تو غمها را از یاد بردم ! زندگیم را از نو ساختم ! لحظه های با تو بودن را در خاطر سپردم ! شیطنتهای تو را با جان و دل پرستیدم !
شب هنگام که از پری قلبت سخن گفتی ! احساس بد بختی می کردم ! احساس درد و شرم داشتم ! آرزوی مرگ خود را با آرزوی داشتن تو تعویض کردم ! در رویاهایم عشق تو را از آن خود میدیدم ! شب را به سختی به صبح رساندم ! احساس بدی داشتم ! شب تا صبح از درد فراق قلبهایمان ! تنها اشکهایم یار سوزان من بودند ! اینک که در سفری احساس تنهایی دارم ! نمی دانم امروز پری قلبت را دیدی یا نه ! اما فراموش نکن که در این کلبه ی حقیر قلبی شکسته و آغشته به درد ! اینک تنها برای تو می تپد و دردهایش را می خواهد بخاطر تو از خاطر محو کند ! اندیشه ای کن !!!! تنهایم نگذار !!!! تنهایم نگذار ای روح جاودانه ی من !!!!!